جدول جو
جدول جو

معنی شب مانده - جستجوی لغت در جدول جو

شب مانده
ویژگی غذایی که شب برآن گذشته و برای روز بعد مانده باشد
تصویری از شب مانده
تصویر شب مانده
فرهنگ فارسی عمید
شب مانده
(بُ زُ دَ / دِ)
شبینه و بیات و هر طعام و شرابی که بر آن شب گذشته باشد و از روز و یا شب پیش مانده باشد. (از ناظم الاطباء). بازمانده از شب. باقی از شب. که از شب هنگام بجای ماند. که شب بر او بگذرد، و بدین سبب کهنه شود یا تباه شدن آغازد:
میشود بدنام عالم هر که میماند به هند
نیست قدری در نظرها نعمت شب مانده را.
محمدسعید اشرف
لغت نامه دهخدا
شب مانده
طعامی که بر آن گذشته و برای روز بعد مانده باشد شبینه
تصویری از شب مانده
تصویر شب مانده
فرهنگ لغت هوشیار
شب مانده
بیات، شبینه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شب خانه
تصویر شب خانه
خانه ای که شب ها درویشان در آن به سر می برند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ته مانده
تصویر ته مانده
باقی ماندۀ چیزی، اندکی از چیزی که به جامانده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس مانده
تصویر پس مانده
عقب مانده، وامانده، باقی مانده، باقی ماندۀ طعام، نیم خورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عقب مانده
تصویر عقب مانده
عقب ماندۀ ذهنی، عقب ماندۀ ذهنی مثلاً در علم روانشناسی کسی که در مهارت های ذهنی به رشد لازم نرسیده است
فرهنگ فارسی عمید
(پَ دَ / دِ)
آنکه در عقب ماند. سپس مانده. عقب مانده. بدنبال مانده. دیری کرده:
بساخت از پی پس ماندگان و گمشدگان
میان بادیه ها حوضهای چون کوثر.
فرخی.
خیز ای پس ماندۀ دیده ضرر
باری این حلوای یخنی را بخور.
مولوی.
، طعامی که پس از سیر خوردن کس یا کسانی برجای ماند. طعام یا شراب که پس از سیری مرد بماند. پس خورده. ته مانده. ته سفره. پیش مانده. نیم خورده. سؤر. فضلۀ طعام.
- امثال:
پس ماندۀ گاو را به خر باید داد. (جامعالتمثیل).
، بقیۀ هر چیزی: لفاظه، پس مانده از هر چیزی. مجاعه، پس ماندۀ خرما. (منتهی الارب) ، وامانده. ترکه. مخلّفه
لغت نامه دهخدا
قلعۀ تبر مانده، بنا به نقل خواندمیر از قلاع حوالی دهلی: در سنۀ 637 هجری قمری... سلطان رضیه... عنان یکران بصوب دهلی انعطاف داده... روز چهارشنبه نهم رمضان همین سال بجانب قلعۀ تبر مانده که کوتوال آن با ملک الهوتیه موافق بودند خروج نمود. (حبیب السیر چ 1 تهران ج 2 جزء 4 ص 222)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی از دهستان برده بره بخش اشترنیان شهرستان بروجرد. دارای 325 تن سکنه. آب آن از قنات و محصول آن زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ / دِ)
مرکّب از: ’ب’ + مانده، ثابت و برقرار.
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ)
دهی از دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر. 176 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آن غلات ومیوۀ جنگل است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ)
خانه شب. شبستان که حرم سرای پادشاهان باشد. (از برهان). مرادف شبستان. (آنندراج). شبستان وحرم سرای پادشاهان. (ناظم الاطباء) ، خانه ای که شبها درویشان در آن به سر برند. (ناظم الاطباء) (از برهان). خانه ای را گویند که برای نزول غربا و فقرا در شب مقرر کرده باشند. (آنندراج) :
بنا کرد و نان داد و لشکر نواخت
شب ازبهر درویش شبخانه ساخت.
سعدی.
، خلوتگاهی که شبها در آن عبادت کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
نام محلی از توابع کاشان دارای معدن زغال سنگ
لغت نامه دهخدا
(دِ دَ / دِ)
ملول. اندوهگین. غمگین، خسته. بیمار. (ناظم الاطباء) ، دل چرکین. بی رغبت: چون دست ناشسته در خوان نهاد، همه یهودیان و معتزله و زنادقه بدین سبب دل مانده شدند. (ترجمه دیاتسارون ص 110)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ دَ/ دِ)
عقب افتاده. پس افتاده
لغت نامه دهخدا
(تَهْ دَ / دِ)
آنچه از خوردن باقی بماند. (آنندراج). آنچه از طعام در خوان باقی ماند. (ناظم الاطباء). آنچه باقی ماند از چیزی. پس مانده. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
از جام لب چون غیر را بخشی شراب همدمی
در کام تلخ ما چکان ته ماندۀآن جام را.
الهی قمی (از آنندراج).
- ته مانده خوار، ته مانده خور. پس مانده خور. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از عقب مانده
تصویر عقب مانده
پس افتاده پتیران عقب افتاده کشور (ملت اجتماع) عقب مانده
فرهنگ لغت هوشیار
عقب مانده سپس مانده بدنبال مانده، جمع پس ماندگان، باقی مانده از خوراک و نوشیدنی کسی ته مانده پس خورده، بقیه هر چیزی، وامانده ترکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته مانده
تصویر ته مانده
باقیمانده چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل مانده
تصویر دل مانده
غمگین اندوهناک، ملول، آزرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از در مانده
تصویر در مانده
بیچاره عاجز. فرومانده، جمع درماندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غذای شب مانده
تصویر غذای شب مانده
سته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عقب مانده
تصویر عقب مانده
((~. دِ))
عقب افتاده، ناقص، معلول، کسی که در انجام کار یا کسب دانش از دیگران عقب تر باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پس مانده
تصویر پس مانده
((پَ دِ))
عقب مانده، به دنبال مانده، باقی مانده از خوراک و نوشیدنی کسی، ته مانده، بقیه هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شب خانه
تصویر شب خانه
((شَ نِ))
شبستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عقب مانده
تصویر عقب مانده
واپس مانده
فرهنگ واژه فارسی سره
بقیه، تفاله، ته مانده، درد، مابقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باقی مانده، به جای مانده، بقایا، پس مانده، تفاله، درد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مانند شبیه، همانند
فرهنگ گویش مازندرانی